جدول جو
جدول جو

معنی چاچ کله - جستجوی لغت در جدول جو

چاچ کله
جوی آب شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاچله
تصویر چاچله
کفش، پا افزار، پاپوش، برای مثال گرفتم به جایی رسیدی ز مال / که زرین کنی سندل و چاچله (عنصری - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ لَ / چَ لْ لَ)
کفش و پای افزار چرمی. پوزار. نوعی کفش. قسمی پای افزار. مطلق پاپوش:
گرفتم که جایی رسیدی ز مال
که زرین کنی صندل و چاچله.
عنصری.
غلام ارساده رو باشد و گر نوخطبود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.
عسجدی.
کبر کردندی همه بر کتفشان نی گوردین
صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله.
مسعودسعد.
بس که کند بچشم و سر بر در درگه تو بر
صاحب چاچ و کاشغر خدمت کفش و چاچله.
فلکی شروانی
لغت نامه دهخدا
(کِ لِ)
دهی است از دهستان گواور بخش گیلان غرب شهرستان شاه آباد که در 75 هزارگزی خاور گیلان و 18هزارگزی خاور گواور واقع است. ناحیه ای است سردسیر ودارای 100 تن سکنه که آب آن از رود خانه گواور تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و ذرت و شغل مردمش زراعت و گله داری است و راهی فرعی به جاده شوسه دارد. در تابستان حدود 100 خانوار از ایل کلهر برای تعلیف احشام و زراعت دیم به حدود این آبادی می آیند و زمستان به گرمسیر (ایوان) میروند. زیارتگاهی بنام بابا حیدر نزدیک این ده واقع و مورد احترام سکنۀ گوران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ کُ لَهْ)
ضربت جماع. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 10 هزارگزی شمال خاور لنگه بر کنار راه عمومی لنگه به بندرعباس واقع شده و 26 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نام للکای دیلمان است. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 قبل از میلاد آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام ’اوتی دمیا’ نامیدند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2118 و 2261 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاچله
تصویر چاچله
پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با کله
تصویر با کله
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاق چله
تصویر چاق چله
چاق و فربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاچله
تصویر چاچله
((چَ لِ))
کفش، پاپوش
فرهنگ فارسی معین
بخش آبریز شیروانی به دیوار پیوسته است
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که شاخ های باز داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف سفالی یا فلزی کوچک که در موارد گوناگون مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از جنگل که درختان آن بریده شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آبی که از سمت چپ محل سکونت یا مزرعه جاری باشد، چشمه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در منطقه ی میخساز نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
حفر سوراخ به وسیله ی چوبی کوتاه و مخصوص، جهت نشای شالی، بادمجان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پنج هزاره ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی واقع در شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم با شعور و خوش فکر
فرهنگ گویش مازندرانی
جویبار، نهر، جویبار، نهر
فرهنگ گویش مازندرانی
توله خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد واقع در شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستای در حوزه ی بالاتجن قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی